۱۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۳

از هجوم داغ، در تن نیست دیگر جای داغ
مینهم چون فلس ماهی، داغ بر بالای داغ

آمد و رفت خیال دوست را، نتوان نهفت
نقش پای یاد جانان است در دل جای داغ

اشک خونین گرددش در چشم، از سرگرمیم
بر سر شوریده ام شبها رسد چون پای داغ

کوچه آمد شد درد است، در دل زخم تیر؛
ناخن سر پنجه عشق است، در تن جای داغ!

ما خریداران سوداییم در بازار عشق
نیست واعظ درهم و دینار ما، جز جای داغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.