۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۲

کسی ز خلق نباشد، چو خسروان قانع
که گشته اند بدنیا، ز ترک آن قانع؟!

زدست طعنه مجنون، چه سان رهد عقل؟!
که شد بسقف گل، از سقف آسمان قانع

خورد بنانخورش عزت قناعت نان
کسی که گشته ز دنیا به نیم نان قانع

بصدر خانه ء دلها همیشه جا دارد
شود ز صدر کسی گر بآستان قانع

بجامه چرکنی جسم بایدش تن داد
هر آنکسی که ز جانان شود بجان قانع

سخن چو از دو زبانی رود نکوتر پیش
قلم نگشته از آن رو بیک زبان قانع

هزار تیر ملامت خریده بر دل ریش
مصاف دیده نگردیده بیک کمان قانع!

دگر چگونه کند دعوی خرد واعظ
که گشته است ز صحرا بخان و مان قانع؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.