۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۱

خواهد نمک خمیر وجودت ز شور عشق
نانیست این، که پخته شود در تنور عشق

بر خود زدن نه پایه هر سست همت است
فرهاد کند جانی و، آن هم بزور عشق

چون سگ که اوفتد به نمک زار، دور نیست
نفس پلید پاک شود گر بشور عشق

باید«بلن ترانی » صبح وصال ساخت
ره گر دهند موسی دل را بطور عشق

مردی، بقوت تن تنها نمیشود
سختی کشیدنست بجان، سنگ زور عشق

ره طی بگاو تاری رهرو نمیشود
افتادگیست راحله راه دور عشق

روشن بشمع مهر نگردد سرای ما
نبود چراغ کلبه ما غیر نور عشق

از فکرهای بیهده عشاق فارغند
نبود غم زمانه حریف سرور عشق

بردار دست از همه، دامان دل بگیر
بیکاری است واعظ کار ضرور عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.