۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۲

ای از عرق جبین تو صبح بهار دل
یاد قدت نهال لب جویبار دل

هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت
در پیش عاشقان نبود در شمار دل

فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار
غیر از غم تو نیست کسی غمگسار دل

چشمم ز رشک، تشنه به خون دلم شده است
تا دیده است یاد ترا در کنار دل

هرگه که یاد بسمل تیغ تو کرده ام
از خود فشانده ام بتپیدن غبار دل

واعظ چنین ضعیف و، غمت این قدر گران
چون قامتش خمیده نگردد ز بار دل؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.