۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۳

ز شرح اشتیاق دوست، تا حرفی بیان کردم
سراپا خویشتن را چون قلم صرف زبان کردم

چنان کاول شناساند الف، استاد کودک را
من اول ناوک او را، به دل خاطر نشان کردم

شدم در مکتب دل تا گلستان خوان حسن او
چو قمری سطر سرو قامت او را روان کردم

گذار عمر پیرم کرد و، من هم از خرام او
به فکر سرو خود افتادم و، خود را جوان کردم

اگر در عاشقی بلبل نمود افغان بسی واعظ
میان عاشقان، در خامشی، من هم فغان کردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.