۱۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۴

از ناز اگر نیایی، خود در خیال مردم
رحمت چرا نیاید، باری بحال مردم؟!

از وحشتی که داری، حرف رخت نیاید
در مصحف نکویی، هرگز بفال مردم

بر کس نمیوزد تند هرگز نسیم لطفت
از دل چگونه خیزد گرد ملال مردم

چشمی ز صبح وصلت، هرگز نکرد روشن
هر چند سوخت خود را، شمع خیال مردم

خشم تو ای جفا جو، از لطف خلق خوشتر
هجر تو ای پری رو، به از وصال مردم

خواری بر خلایق، عزت بود بر دوست
صدر بهشت باشد، صف نعال مردم

واعظ ز منت خلق، ترسیده بسکه چشمم
خواهم که رو نشویم با اشک آل مردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.