۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۸

چهره بگشای، که از شوق بپرواز آیم
تا بود جان بتن از خود روم و، باز آیم

پر ز افغانم و خاموش چو ابریشم ساز
ناخن دادرسی کو که به آواز آیم؟!

تنم از ضعف چنان شد، که بسر منزل خویش
نبرم راه ز بیهوشی اگر باز آیم

شبنم آسا همه تن دیده گریان گردم
چون بگلگشت سراپای تو طناز آیم

لطف کردی قدمی رنجه نمودی باری
آن قدر باش که از خود روم و باز آیم

کردم آلوده بصد عیب چو واعظ خود را
تا بیاد تو ز بدگویی غماز آیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.