هوش مصنوعی: شاعر در این متن از احساس زشتی، پیری و افتادگی خود می‌گوید و از ترس نگاه نکردن چشم رحمت به سویش سخن می‌راند. او از ناتوانی در مقابله با پیری و احساس خجالت و تنهایی یاد می‌کند و به وضعیت ناامیدکننده‌اش اشاره دارد. همچنین، از حیرت و سردرگمی در روابط و ناتوانی در بیان سخنان ناخوشایند سخن می‌گوید.
رده سنی: 18+ متن دارای مضامین عمیق عرفانی و روان‌شناختی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربه‌های زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی مفاهیم مانند ناامیدی و پیری ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین یا نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۵۰۰

چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم
مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم

اقامت چون توان کردن، چو آمد نوبت پیری؟
درین میدان قد خم گشته چوگانست و، من گویم!

چنان در بستر افتادگی بر خویش میبالم
که تنگی میکند بر تن، لباس نقش پهلویم

ندانستم ز حیرت یار کی برخاست از مجلس؟
تپیدن های دل هرچند زد دستی به پهلویم!

چنان افشرده ذوق بردباری پا بدل واعظ
که نتواند دگر از جای کندن حرف بدگویم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.