۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۶

غم میرمد، ز پیچش زلف سیاه تو
دل کوچه میدهد، بخدنگ نگاه تو

از بسکه نازک است ترا چهره، میکند
خط نرسته پردگی روی ماه تو

مژگان دلکش تو عبث خم نگشته است
دزدیده است سر ز خدنگ نگاه تو

نتوان نهاد پای طلب از ادب بخاک
سر داده اند بسکه عزیزان براه تو

امشب گشایشی نبود چشم صبح را
واعظ گرفته اوج مگر دود آه تو؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.