۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۸

ز حیرت تو، کسی گردش از کباب ندیده
به پیش لعل لبت، رنگ در شراب ندیده

دلم ز دوست بجز تندی و عتاب ندیده
بغیر سیل کس این خانه خراب ندیده

ز بیم شحنه خوی تو در دیار محبت
کسی جز از غم هجر تو بیحساب ندیده

ز پای تا بسرت آنچنان پر سا ز خوبی
که سرمه جای در آن چشم نیم خواب ندیده

چه اعتماد بحرفی، که آن ز فکر نخیزد
که زود میگسلد، رشته یی که تاب ندیده

چو نو نیاز به دولت رسید، شور برآرد
چو آب دید، خروشد سفال آب دیده

بغیر آن قد شمشاد، نیست در دل واعظ
چو شانه غیر الف، کس درین کتاب ندیده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.