هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعات مختلفی از جمله غم، فقر، آرزوهای دنیوی، خودآرایی، وابستگی به دنیا، و رضایت از زندگی میپردازد. شاعر از خواننده میخواهد که به جای نگرانی درباره کمبودها، به داشتههایش توجه کند و از زندگی لذت ببرد. همچنین، به انتقاد از خودپسندی و وابستگی به مادیات پرداخته و توصیه میکند که انسان باید با خود و دیگران مهربان باشد.
رده سنی:
15+
محتوا شامل مفاهیم عمیق اخلاقی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد. همچنین، برخی از انتقادات و مفاهیم انتزاعی موجود در شعر نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.
شمارهٔ ۵۷۴
دل پر غم، سر پر شور و، جان بینوا داری
نمینالی ز بیچیزی، اگر دانی چها داری
بکن با نفس کافر، دست و پا، تا دست و پا داری
تو اما،ای خود آرا، دست و پا بهر حنا داری
سراپا چشم باید شد، کنون چون شاخ بادامت
درین پیری که چشم دستگیری از عصا داری
هوسهای جهان سفله دارد مضطرب حالت
هوایی در سرت تا هست، آتش زیر پا داری
بلا هر گز نیابد در سرایت راه، ای منعم
اگر پیوسته دربان بر در خود از گدا داری
خدنگ بد سگالی را، نشانی نیست غیر از خود
نباشی دوست با خود، گر بدشمن بد روا داری
مترس از تنگدستی، تا توانی دل بدست آور
چه میخواهی دگر ز اسباب دنیا، گر سخا داری؟!
حلالست آن زمان خواب فراغت برتو، کز رفتن
توانی کاروان عمر را یک لحظه وا داری
اگر راحت رسان مردمی، چون خواب آسایش
بهر محفل که می آیی، بچشم خلق جا داری
دلیل نارسیدنهاست، لاف منتهی بودن
چو زنگ کاروان، دوری ز منزل تا صدا داری!
نظر بر جیفه دنیا و، لاف از اوج استغنا؟
بطبع کرکسی، اما پر وبال هما داری!
مجو دیگر دلیلی با ظهور وحدتش واعظ
که چون پیدایی منزل، درین ره رهنما داری
نمینالی ز بیچیزی، اگر دانی چها داری
بکن با نفس کافر، دست و پا، تا دست و پا داری
تو اما،ای خود آرا، دست و پا بهر حنا داری
سراپا چشم باید شد، کنون چون شاخ بادامت
درین پیری که چشم دستگیری از عصا داری
هوسهای جهان سفله دارد مضطرب حالت
هوایی در سرت تا هست، آتش زیر پا داری
بلا هر گز نیابد در سرایت راه، ای منعم
اگر پیوسته دربان بر در خود از گدا داری
خدنگ بد سگالی را، نشانی نیست غیر از خود
نباشی دوست با خود، گر بدشمن بد روا داری
مترس از تنگدستی، تا توانی دل بدست آور
چه میخواهی دگر ز اسباب دنیا، گر سخا داری؟!
حلالست آن زمان خواب فراغت برتو، کز رفتن
توانی کاروان عمر را یک لحظه وا داری
اگر راحت رسان مردمی، چون خواب آسایش
بهر محفل که می آیی، بچشم خلق جا داری
دلیل نارسیدنهاست، لاف منتهی بودن
چو زنگ کاروان، دوری ز منزل تا صدا داری!
نظر بر جیفه دنیا و، لاف از اوج استغنا؟
بطبع کرکسی، اما پر وبال هما داری!
مجو دیگر دلیلی با ظهور وحدتش واعظ
که چون پیدایی منزل، درین ره رهنما داری
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.