۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹۸

نیست چون بر غیر جان کندن، بنای زندگی
این قدر ای تن، چه میمیری برای زندگی؟!

چون دوتا گردید قد، افتد زپا نخل حیات
تیشه باشد پشت خم ما را بپای زندگی

زندگی از بس بخواب مرگ غفلت میرود
هست در ایام ما مردن بجای زندگی

چون نیفتد بینشم از کار؟ آخر سالهاست
میدود با چشم حسرت در قفای زندگی!

کو غم دلسوز و، درد از دوا بیگانه یی؟
تا کند این مرده دل را آشنای زندگی؟!

سود ما دلمردگان زنده رو، در مردنست
چون نمی آید زما، حق ادای زندگی!

وقت دست وپا زدن شد تنگ و، خوش پیچیده سخت
رشته طول أمل بر دست وپای زندگی

هست با تار نفس، دلبستگی او را بتو
دل چه می بندی، بیار بیوفای زندگی؟!

دیده از پیری غبار آورده یا شمع نگاه
میفشاند خاک بر سر در عزای زندگی؟!

منزل آسودگی باشد، بسی آن سوی مرگ
کی توان طول کردن این ره را، بپای زندگی؟!

اهل بینش را بود بر چشم پوشیدن مدار
بسکه دارد گرد کلفت آسیای زندگی!

ذکر و فکر آن مرا از یاد حق بیگانه کرد
کاش هرگز کس نبودی آشنای زندگی!

در سرای تن چه اندازی بساط آرزو؟
میرود بیرون از آن چون کدخدای زندگی!

زندگی با خلق عالم، بسکه ما را مشکل است
راحت مردن بود اجر بلای زندگی

پر شود زآب بقا پیمانه ات واعظ، اگر
چون حباب از سر کنی بیرون هوای زندگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.