۱۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۳

پیری رسید و نور نظر گشت رفتنی
از عینک است چشم ترا خانه روشنی

از بس گزیده است مرا نیش هر زبان
لرزم بخویش پوشم اگر جامه سوسنی

نتوان شدن بر اوج شرف، جز بپشت پا
شد سر بلند سرو، ز بر چیده دامنی

افگنده اند بهر تو چون خاک بستری
تا چند فکر قالی و پشتی و سوزنی؟!

گر عالمی بروی تو یا زند تیغ کین
آنست ضربه تو که بر خویشتن زنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.