۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱۵

زینت اهل صفا، آمده عریان بدنی
زده فانوس دم از نور، ز یک پیرهنی

بعد مردن، بتن مرد خدا بر در دوست
جامه یی نیست برازنده تر، از بی کفنی

تاروپود تن زارت چو ز هم خواهد ریخت
گو قبا قطنی و مندیل نباشد فتنی

میشود چون کفن از خون تو، گلبندی چند
نازک اندامی و، تن پروری و، گل بدنی!

نیم رنگست بسی جامه هستی، غم نیست
نبود جامه اگر سوسنی و یاسمنی

نکنی گر سفر مکه و یثرب، چه غم است؟
طاق درگاه ضرور است که باشد مدنی!

شعله هرگز نشود جانب پستی مائل
روشنان را نبود میل بدنیای دنی

ساده دل باش، اگر نور و صفا می خواهی
که کم از نقش شود، آب عقیق یمنی

مشکن قدر خود از خنده بیجا واعظ
که گشودن لب خود نیست بجز خودشکنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.