۱۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۱

دیوانه گر نه یی، بخود این دل چه داده یی؟
چون کودکان چرا زپی دل فتاده یی؟!

برخاستن ز خاک، گل خاکساری است
افتادگی بجوی چرا ایستاده یی؟

تحصیل علم ترک علایق، اگر کنی
بس باشد از کتاب ترا لوح ساده یی

زر مینهند بر سر زر، اهل حرص و، تو
ایمان خویش را بسر زر نهاده یی!

چسبیده اند، بسکه بدنیا، ز هر طرف
بر جا نمانده یک دل و دست گشاده یی

بر خود سوار تا نشوی در جهاد نفس
واعظ براه بندگی حق پیاده یی!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.