۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۲

بنده تن تا بکی، ای جان اگر آزاده یی؟!
خویش را ای دل، چرا چندی بدنیا داده یی؟!

حسن کرداری، چو یاری نیست در مصر قبول
یوسف است، از چه بر آری هر کجا افتاده یی

ناید از کلکم دگر نقش سخن از خال و خط
بعد از این ما و از آن رخ گفتگوی ساده یی

راست ناید عمر کوته با املهای دراز
مرگ بس نزدیک و، تو بسیار دور افتاده یی

نر گدایی گر چه نبود چون در حرص و طمع
لیک چون وقت جهاد نفس گردد، ماده یی

ز آن نتابد برتو در دشت تجرد نور حق
کز سیه چال تعلق پا برون ننهاده یی

مرده خوابی تو واعظ، ورنه هر سو زین چمن
شبنمی بر گل، سحر خیزیست بر سجاده یی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.