۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۴

عشق و شراب و یار و خرابات و کافری
هر کس که یافت شد ز همه اندهان بری

از راه کج به سوی خرابات راه یافت
کفرش همه هدی شد و توحید کافری

بگذاشت آنچه بود هم از هجر و هم ز وصل
برخاست از تصرف و از راه داوری

بیزار شد ز هر چه به جز عشق و باده بود
بست او میان به پیش یکی بت به چاکری

برخیز ای سنایی باده بخواه و چنگ
اینست دین ما و طریق قلندری

مرد آن بود که داند هر جای رای خویش
مردان به کار عشق نباشند سر سری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.