۲۱۹ بار خوانده شده

بخش ۴۲ - پیدا کردن حسد و آفات آن

بدان که از خشم حقد خیزد و از حقد حسد خیزد و حسد از جمله مهلکات است. و رسول (ص) گفت، «حسد کردار نیکو را ناچیز گرداند» و گفت، «سه چیز است که خلق از آن خالی نبود، گمان بد و فال بد و حسد و شما را بیاموزم که علاج این چیست چون گمان بد بری با خویشتن تحقیق مکن و بر آن مایست. و چون فال بد بینی بر آن اعتماد مکن. و چون حسد پدید آید زبان و دست از معامله بدان نگاه دار».
و گفت (ص) «اندر میان شما پیدا آمدن گرفت آن که امت بسیار پیش از شما هلاک کرد و آن حسد و دشمنی و عداوت است و بدان خدای که جان محمد در حکم وی است که در بهشت نشوی تا ایمان نداری و ایمان ندارید تا یکدیگر را دوست نباشید و خبر دهم شما را که آن به چه حاصل آید. سلام بر یکدیگر فاش دارید.
موسی (ع) گوید، «مردی را دیدم اندر سایه عرش. پرسیدم که وی کیست؟ گفتند که وی عزیز است نزدیک حق سبحانه و تعالی که او هرگز حسد نکرده است و اندر پدر و مادر عاق نبوده است و نمامی نکرده است».
و زکریا (ع) گوید که حق سبحانه و تعالی همی فرماید که حاسد دشمن نعمت من است و بر قضای من خشم همی گیرد و قسمت که من میان بندگان کرده ام همی نپسندد و رسول (ص) همی گوید، «شش گروه به شش گناه اندر دوزخ شدند بی حساب. امیران به جور و عرب به تعصب و مالداران به کبر و بازرگانان به خیانت و اهل روستا به نادانی و علما به حسد».
و انس رحمهم الله همی گوید، «یک روز پیش رسول (ص) نشسته بودم. گفت: این ساعت کسی از اهل بهشت اندر آید و مردی از انصار درآمد نعلین از دست چپ درآویخته و آب از محاسن وی همی چکید که طهارت کرده بود. دیگر روز همچنین بگفت و هم وی اندر آمد. تا سه روی ببود. و عبدالله بن عمروبن عاص رحمهم الله خواست که بداند که وی را چه کردار است. نزدیک وی شد و گفت با پدر جنگ کرده ام و همی خواهم که سه شب نزدیک تو باشم. گفت روا بود. اندر آن سه شب نگاه کرد. وی را عملی زیادت ندید به جز آن که چون در خواب درآمدی حق سبحانه و تعالی را یاد کردی. پس وی را گفت، «من جنگ پدر نکرده بودم ولیکن از رسول (ص) چنین شنیدم. خواستم که عمل تو بشناسم». گفت، «این است عمل من که دیدی». چون برفت آواز داد و گفت یک چیز هست که هرگز بر هیچ کس حسد نکردم که خیری به وی رسیده است. گفت، «پس این درجه آن است».
و عون بن عبدالله رضی الله عنه یکی را از ملوک پند داد و گفت، «دور باش از کبر که اول همه معصیتها که کرده اند از کبر بود که ابلیس از کبر سجود نکرد و دور باش از حرص که آدم (ع) را از بهشت حرص بیرون آورد و دور باش از حسد که اول خون ناحق که ریختند به حسد بود، پسر آدم برادر خویش را بکشت. و چون صفات پاک حق سبحانه و تعالی گویند یا حدیث صحابه کنند خاموش باش و زبان از فضول نگاه دار».
و بکر بن عبدالله گوید، «مردی بود به نزد پادشاهی و هر روز برخاستی و گفتی: با نیکوکار نیکوکاری کن که بدکردار را کردار بد وی کفایت کند». پادشاه وی را عزیز داشتی. بر آن یکی وی را حسد کرد و گفت، «وی همی گوید که ملک را گند دهان همی آید». گفت، «دلیل چیست؟» گفت، «آن که وی را نزدیک خویش خوانی، دست بینی خویش بازنهد تا بوی نشنود». آنگاه بیامد و آن مرد را به خانه برد و طعامی داد که اندر وی سیر بود. پس ملک وی را به نزدیک خود خواند. وی دست به دهان بازنهاد. ملک پنداشت که آن مرد راست گفته است. ملک را عادت بود که برات خلعت و سیاست هردو به خط خویش نوشتی و مهر کرده بدادی. برات سیاست بنوشت و مهر کرد و به وی داد. او پنداشت که برات خلعت است. چون بیرون آمد همان مرد رفته بود تا بازداند که حال وی به چه انجامد. چون بیرون آمد و برات داشت گفت چیست؟ گفت برات خلعت است. گفت چون حق نان و نمک داریم ایثار به من کن. گفت کردم. از وی بستد و پیش عامل برد. گفت فرموده است که تو را بکشند و پوست به کاه بیاگنند. الله الله این در حق دیگری نبشته اند. رجوع کن با ملک. گفت در فرمان ملک رجوع نبود. وی را بکشت. دیگر روز آن مرد پیش ملک بایستاد و همان بگفت. ملک را عجب آمد. گفت، «آن خط چه کردی؟» گفت، «فلان از من بخواست به وی بخشیدم»، گفت، «او می گوید که تو مرا چنین و چنین گفتی؟» گفت، «دست به دهن چرا بازنهادی؟» گفت، «آن مرد مرا سیر داده بود». ملک گفت، «سخن هر روزه بازگوی». بازگفت که بد کردار را بد خویش کفایت کند، گفت مردی که حسد برد و مرا به گمان بد اندازد تا بی گناهی را هلاک کنم، خود هلاک او اولی، بد وی هم به وی باز رسید.
ابن سیرین رحمهم الله همی گوید، «هیچ کس را بر دنیا حسد نکردم، با خود گفتم اگر اهل بهشت باشم آن قدر نعمت مکدر چه قدر آرد و اگر نعوذبالله از اهل دوزخ باشم اگر جمله دنیا مرا باشد چه سود کند؟ و از حسن بصری رحمهم الله پرسیدند که مومن حسد کند؟ گفت، «پسران یعقوب (ع) را فراموش کرده ای، کند؟» ولیکن چون رنجی بود در سینه و بیرون نه افگند به معاملت زیان ندارد. و بودردا رحمهم الله می گوید، «هرکه از مرگ بسیار یادآوری وی را نه شادی بود و نه حسد».
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۴۱ - فصل (کین فرزند خشم است)
گوهر بعدی:بخش ۴۳ - پیدا کردن حقیقت حسد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.