۱۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴ - به میرزا حسن مطرب نگاشته

دوری زبرت سخت بود سوختگان را
تلخ است جدائی بهم آموختگان را
چه دانی جدائی چیست و دوری کدام، آموختگان کیستند و سوختگان را چه نام؟ نه روزی بی دل افروزی شب کرده، نه شبی دور از نوش لبی به روز آورده، چه دانی بستگانت این تیره شب های دیر انجام بچه روز گرفتار و خستگانت این روزان آن شب فرجام تا کجا کوب آزمای تیمار، بیت:

تن آسوده نداند که دل خسته چه باشد
من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری
شاهباز دل دوستان را که دست شاهان نشیمن سزد مرغ ارزان دانی و همای مهر شاهین گهران را که کرکس چرخ از مگسی کمتر زیبد، گنجشک دست آموز خوانی. ترا که جز بازی بی هنگام نیاموخته چه گویم و از یاری که جز کیش ستم چیزی نیندوخته چه جویم تا مهر از هوس بازشناسی و لاله از خس، گلشن چهرت خار گلخن و توبره ریشت دام گردن خواهد بود، اگر بدین دست پاس دلخواهی داشت و بر این هنجار آب مهربانی گل خواهی کرد، یار دیگر جوی و دنبال کار دیگر گیر که نخجیر ما شکار این دام و مرغ دل کبوتر این بام نیست، بیت:

ننگ آیدم ز پرهمای ارچه بوم چرخ
می پرورد به سایه بال مگس مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳ - به آقا محمد جندقی پیشخدمت سیف الله میرزا نوشته
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵ - به احمد صفائی فرزند خود به جندق نوشته
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.