هوش مصنوعی: این شعر از یک مرغ در گلستانی سخن می‌گوید که در آن گل‌ها و بلبلان با درد و رنج همراه هستند. شاعر از نادیده گرفته شدن رنج‌ها توسط باغبان گلشن می‌نالد و خود را مرغی می‌داند که در این گلستان اسیر شده است. همچنین، او از عشق و رنج‌های عاشقانه و ناشناخته‌ماندن در دیار دوست سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از تصاویر و استعاره‌ها مانند 'خون بلبلان' و 'تیرگی در چشم عاشق' ممکن است برای سنین پایین مناسب نباشد.

شمارهٔ ۱۷

در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،
به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را

نمی‌دانم چه گلزار است این خرم فضا، یا رب
که گوش باغبان نشنیده آواز هزارش را

من آن مرغم که شد آبشخورش در آن گلستانی،
که خون بلبلان چون جوی آب است آبشارش را

فزاید تیرگی در چشم عاشق شعله آن مه،
مگر شمع رخی روشن کند شبهای تارش را

جز این صیاد سنگین دل ما را کشت و رفت آن گه،
پس از کشتن نمی دانم که می بندد شکارش را

به کوی دوست بی سامان، یکی پیک غریب استم،
که از ناآشنائیها، نمی داند دیارش را

دلی کز آفتاب طلعت آن ماه شد غافل
چو بخت افسر و زلف تو دیدم روزگارش را
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.