هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنج دل و چشم‌هایش صحبت می‌کند که هر دو بیمار و علیل هستند. او از غم و اندوهی که به خاطر عشق به معشوق (لعل) تحمل می‌کند، می‌نالد و از بی‌خبری دیگران از گرفتاری‌هایش شکایت دارد. شاعر وفاداری خود را به معشوق نشان می‌دهد و از جفاهای او می‌گوید، اما با این وجود دلش همچنان وفادار است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی داشته باشد.

شمارهٔ ۱۴۰

حالت چشم تو و قصه بیماری دل
می توان یافت طبیب از اثر زاری دل

بخت بیدارتو داند که من و مردم چشم
چشم خوابی نکنیم از غم بیماری دل

من و چشم تو و دل هر سه علیل و بیمار
هم مگر لعل تو آید به پرستاری دل

خون شد از بس که غم لعل تو را خورد دلم
نکند لعل تو از بهر چه غمخواری دل

یک گرفتار در این شهر نباشد چه کنم؟
با چنین بی خبران شرح گرفتاری دل

هیچ دانی که چرا از وطن آواره شدم
جای ما نیست درآن زلف ز بسیاری دل

شب نبوده است در آن زلف سیاه پرخم،
که مرا گم نشود جان به طلبکاری دل

هرچه از دوست جفا دید وفا کرد دلم
افسر، آیین جفا بین و وفاداری دل
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.