هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و دیوانگی خود سخن می‌گوید و بیان می‌کند که در برابر معشوق، هیچ تدبیر و تعمیری ندارد. او خود را ویرانه‌ای می‌داند که گنج لب یاقوت معشوق را در خود جای داده و از این بابت شادمان است. شاعر همچنین از زلف و ابروی معشوق به عنوان زره و شمشیر یاد می‌کند و وجود خود را زر نابی می‌داند که به اکسیر نیاز ندارد. در پایان، او از بی‌خودی و آشفتگی خود سخن می‌گوید و تأکید می‌کند که راستگو است و از سالوسی و تزویر به دور است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عرفانی و عاشقانه‌ای است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

شمارهٔ ۱۵۱

غیر آن زلف پر از سلسله زنجیر ندارم
من دیوانه در آن مرحله تدبیر ندارم

من که ویرانه گنج لب یاقوت تو باشم،
شادمانم که سر منت تعمیر ندارم

من که بر تن زره از حلقه زلف تو بپوشم
روز هیجا، بجز ابروی تو، شمشیر ندارم

تا مرا شد صف مژگان جهانگیر تو لشکر
شهربند سخنی نیست که تسخیر ندارم

وه که از همت عشق تو سراپای وجودم،
زر ناب است و دگر حاجت اکسیر ندارم

افسرا، بی خود و آشفته و ساغر زده ام من
راستی گویم و سالوسی و تزویر ندارم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.