۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

چو من از هجر آن لیلی لب شیرین دهن میرم
به درد محنت مجنون و داغ کوه کن میرم

ز شوق عارضش در پای شمع انجمن سوزم
به یاد قامتش در سایهٔ سرو چمن میرم

به شکر خنده ی او جان شیرین دادم و زان به
که در آخر به تلخی دور از آن شیرین دهن میرم

طبیبا مردم از درمانت از جانم چه می خواهی
مرا بگذار ظالم تا به درد خویشتن میرم

به آن بالای محشر آفرین گر از پی نعشم
برون آیی قیامت می شود روزی که من میرم

به این صورت که می بینم من آن کان لطافت را
نمیرم گر ز حسن صورت از لطف بدن میرم

رفیق آن به که اکنون شاد باشم هر کجا باشم
چو می میرم چه غم کاخر به غربت یا وطن میرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.