۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷

عشق توگرفت جای جان را
جان نیست به جز غمت روان را

تا بخت بهار حسنت آراست
بستند براو ره ی خزان را

بر سر مزن آستین اکراه
نسپارده سر برآستان را

دادم به گدایی در دوست
سلطانی ملک جاودان را

چون پیش توکز زمانه شادی
اظهار کنم غم نهان را

با هجر کشیدگان توان گفت
رنج دل ماجرای جان را

دیری است که مرغ دل به دامت
بدرود سروده آشیان را

کردی به خموشیم ترحم
منت نکشم دگر فغان را

در کنج قفس دگر صفایی
بگذار هوای گلستان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.