۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۱

نه جان از طعن تیغم آن قدر سوخت
که دل از طعنه ی تیر نظر سوخت

نه تنها دیده و دل کآتش عشق
سرا پای وجودم خشک و تر سوخت

به هجرانت خروشیدم چنان سخت
که کیوان را برافغانم جگر سوخت

ز اشکم رخنه در بام و در افتاد
ز آهم پای تا سر بوم و بر سوخت

سرشکم سیل در بحر و بر افکند
خروشم خاوران تا باختر سوخت

به تن صد تابم از مژگان برانگیخت
چه افسون ساخت کز پیکان پسر سوخت

مرا از داغ رویش روزگاری است
که دل چون شمع هر شب تا سحر سوخت

سموم غم به کشتم آتشی ریخت
که شاخ خرمی را برگ و بر سوخت

به دام روزگار از کاوش چرخ
همای دولتم را بال و پر سوخت

صفایی ز آن در آهم نیست تأثیر
که عشقم ناله را در دل اثر سوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.