۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

از جان و سر دریغ ندارم به پای دوست
هر دم به موجبی سر و جانم فدای دوست

تا عمر جاودان دهدم دوست در عوض
زیبد که زنده زنده بمیرم برای دوست

ای دل ز جان بدر شو و ترک حیات کن
گر در هلاک ما و تو باشد رضای دوست

از روی مهر گو نظری سوی ما فکن
تا روی ما طلا شود ازکیمیای دوست

نالند ناگزر به جهان هر کس از رهی
خلق از جفای دشمن و ما بر وفای دوست

او قصد قتل دارد و من چشم قرب کاش
سبقت برد دعای من از مدعای دوست

ای شه گدای دولت دنیا تویی نه ما
پس دیگر از چه فخر کنی بر گدای دوست

با طول روزحشر ز سر گیرم این حدیث
کوته فتد کجا به اجل ماجرای دوست

محروم از آستان چو صفایی مران دگر
آن را که دیده باز بود برعطای دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.