۱۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۱

هر که آید به سیر جولانت
نبرد ره برون ز میدانت

دل ما را به حلقه ی گیسوی
هست زندان به از گلستانت

باز از آن چهر هر نظر دارد
صد گلستان به کنج زندانت

هرکه بندد دلت به چنبر زلف
غافل است از چه زنخدانت

دل خلقی ز دست بردی و نیست
خطره ای ز احتساب سلطانت

چون ز دیوان شه نداری باک
باری اندیشه ای ز یزدانت

ساخت کار دو عالم از چپ و راست
تیغ ابروی و تیر مژگانت

رفتی ای دل به گوشه ای که مگر
مشکل عشق گردد آسانت

دیدی آخر که احتمال شکیب
با غم او نبود امکانت

چون صفایی ضرورت است به جان
احتمال جفای جانانت

جاودان جز به درد خو کردن
مکن ارمان که نیست درمانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.