۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۶

گردون ماهی جوان ندارد
بستان سروی روان ندارد

ماه فلکی زبان نداند
سرو چمنی چمان ندارد

دل در خم زلف سر کجت راست
یک مو سر این وآن ندارد

برچهر تو بلبل از تماشا
هرگز غم گلستان ندارد

ما را چو بهار عارضت کو
باغی که ز پی خزان ندارد

با درج تو غنچه را چه دعوی
تنگ است ولی دهان ندارد

از هر نگهت دلی است صد چاک
از غمزه کس این سنان ندارد

دل سوخت تمام و کس ندانست
یا آتش ما دخان ندارد

رسوای جهان شود صفایی
سر تو اگر نهان ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.