۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

صفایی از سر کوی تو کی سفر می کرد
اگر فراقش از این ماجرا خبر میکرد

گرفت دامنش آخر ز شوم بختی ها
همان قضیه که عمری از آن حذر می کرد

قدم به در ننهادی ز آستان شهود
اگر فراق یکی سر ز غیب بر می کرد

به یاد آن رودش جاری اشک از مژه خون
که خاکپای ترا سرمه ی بصر می کرد

هم از نخست اگر پند من شنیدی دل
کجا مرا چو خود اینگونه دربدر میکرد

به رویم از مژه خوناب دل نیفشاندی
دو دیده گو به رخش ترک یک نظر کرد

ز آشیان نفتادی به دام طایر دل
دو روز اگر همه سر زیر بال و پر می کرد

مشبک است ز تیر تو ورنه دل خود را
فراز تیغ توام سینه سان سپر می کرد

چرا به فراق گذارد کسش صفایی تیغ
به طیب خاطر اگر خامه ترک سر می کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.