۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۴

سحرگهان که صبا نافه گستری می کرد
به باغ گل ز غمت پیرهن دری می کرد

به بوی موی تو سنبل به خویش می پیچید
به شوق روی تو بلبل سخنوری میکرد

هوا به رنگرزی درچمن چو بر می خاست
غمت به روی من آغاز زرگری میکرد

بدان امید که گردد بهای خاک درت
رخم مقابله با زر جعفری می کرد

توخود به دست کرامت ز پای بنشستی
وگرنه سرو کجا با توهمسری می کرد

نظر بدو توخود انداختی وگرنه کجا
به چشم شوخ تو نرگس برابری میکرد

صفایی از همه خیل خط فروشان کاش
خودی ز روی صفا از ریا بری می کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.