۱۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۲

حاضر و غایب مگو خداست گواهم
کز دو جهان من به جز تو هیچ نخواهم

دین و دلم رفت و جان و سر برود نیز
برخی راهت تمام حشمت و جاهم

دولت پابوس دوست گر دهدم دست
با همه پستی رسد به عرش کلاهم

نیستم ایمن مگر به حضرت جانان
ور به حریم حرم دهند پناهم

بنده ی خویشم بخوان که با همه خواری
در گذرد شوکت و شکوه ز شاهم

آن قدر از بسترم مرو، چو زدی زخم
کز قدمت عذر خون خویش بخواهم

چشم تو گر کار باده می نکند چون
مست و خراب افکند به نیم نگاهم

از شب هجران مگو قیاس مفرما
زلف پریشان خود به روز سیاهم

کشت مرا با کمال مهر و محبت
هیچ کس آخر نبرد ره به گناهم

تا همه دانند بی وفایی او را
بعد شهادت فکند بر سر راهم

دامن تر بود و کام خشک صفایی
فایده ی آب اشک و آتش آهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.