۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۲

گفتم بگویمت که صنوبر به قامتی
دیدم در آن نبود چنان استقامتی

مژگان ز موج اشک کنم رشک آبشار
تا جا به جوی دیده کند سرو قامتی

از سحر زلف و چهر تو با آن عصا و دست
بالله نبود معجز موسی کرامتی

تنها نه من سر از تو نپیچم که هیچ کس
از جان خویش بر تو ندارد لآمتی

خونی که ریخت چشم تو نبود سیاستی
نهبی که کرد ترک تو نبود غرامتی

امری که نهی تست نباشد تأسفی
کاری که بهر تست ندارد ندامتی

از مدعی عیان بود آثار صدق و کذب
دعوی عاشقی نبود بی علامتی

مردیم اجل نیامده بر سر بلی نبود
کس را به شهر عشق تو چندان اقامتی

خیرم نخواست بلکه صفایی ز رشک بود
راند ار کسم ز شیوه ی رندی ملامتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.