۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۸

رسید جان به لبم ز انتظار و تیغ کشیدی
فدای دست تو زودم بکش که دیر رسیدی

زدی چو زخم و فکندی نکشته مگذرم از سر
که دیده بر سر راهت گشوده ام به امیدی

نه درد دل به توگفتم نه رازی از تو شنفتم
مرا نداد تماشا مجال گفت و شنیدی

ترا چه شد که ز قهر و غرور و ناز و مناعت
پس از فکندن و بستن، ز صید خویش رمیدی

مرا به عشق تو زین پس ملامتی نکندکس
چرا که پرده پرهیز شیخ و شاب دریدی

گزند غارت گلچین به سیر باغ نیرزد
به گوشه ی قفس ای مرغ دل چرا نخزیدی

ز گلشنت همه در دل خلید خار تغابن
عبث ز حلقه ی دامش به آشیانه پریدی

ز ناله های من آسوده نیست خاطر جانان
چه بودی ار عوض اشک دل ز دیده چکیدی

غم حبیب به چشم رقیب می ننمودم
گر اشک پرده در از دیده بر رخم ندویدی

به شست و بازوی صیاد نازمت که چو بسمل
به یک خدنگ صفایی به خون خویش طپیدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.