۱۲۲ بار خوانده شده

بند ۲۶

در داد تن به مرگ چو کارش ز جان گذشت
بگذاشت پای بر سر جان و ز جهان گذشت

آمد به حرب گاه و بهرگام ز اهل بیت
صد رستخیز عام برآن ناتوان گذشت

چندان به کشتگان خود از چشم و دل گریست
کآب از رکاب برشد و خون از عنان گذشت

پیر فلک خمید چو آن پیر خسته جان
بر نعش چاک چاک جوانی چنان گذشت

بی اختیار کشته ی او را ببر کشید
با حالتی که کار غم از امتحان گذشت

رخ بر رخش نهاد و به حسرت سرشک ریخت
این داند آنکه از پسری نوجوان گذشت

کاینک رسم ز پی که به داغت زیم صبور
آسان وگرنه از چو تو کی توان گذشت

دشمن ز شق کمانی خود دست برنداشت
هرچند تیر ناله وی ز آسمان گذشت

از تاب زخم و کوشش حرب و غم حریم
جان ناگذشته از سر تن تن ز جان گذشت

و آنگه به روی خاک در افتد و کار او
از گرز و تیغ و دشنه و تیر و سنان گذشت

در موج اشک و خون گلو تشنه جان سپرد
وز پیش چشمش آن دو سه نهر روان گذشت

برق ستیزه خشک و ترش برگ و بار سوخت
بریک بهار گلشن او صد خزان گذشت

در ماتمش ز سینه مجروح تشنگان
دل ها برون فتاد چو کار از فغان گذشت

مردان به خاک و خون همه خفتند تشنه کام
با آنکه موج اشک زنان از میان گذشت
تنها به راه دوست نه دست از حرم کشید
بفشرد پای و بر سر خود هم قلم کشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بند ۲۵
گوهر بعدی:بند ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.