۱۴۸ بار خوانده شده

بند ۳۲

اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم
کافکند برزمین ز سر آن طرفه افسرم

از بس مرا وسیله ی حیرت شد این حدیث
گویی هنوز نامده قتل تو باورم

با آنکه پیش چشم من افتاده ای به خاک
باز این صور به مد نظر در نیاورم

تن برزمین طپان و سرت برسنان ولی
حاشا که من گمان چنین حال ها برم

از برج بخت صد فلکم ماه تیره رست
تا رخ نهفتی از نظر ای مهر انورم

هفتاد چرخه کوکب نحسم گشود روی
تا شد فروز برج شرف سعد اکبرم

خود میر مجلسم و عجب کز نخست دور
جز خون نریخت ساقی دوران به ساغرم

مشتاق مرگ خویش چو عطشان به آب ساخت
ذل اسیری خود و ذبح برادرم

بودی به دست آنقدرم کاش مهلتی
تا جان چو سر به پای تو یکباره بسپرم

مقهور خصم و نیست پناهم به هیچ سو
جز راه مرگ چاره نمانده است دیگرم

ما ره سپار شام و تو قاصر ز همرهی
این خطره ها خطور نکردی به خاطرم

داغی که شرح آن نتوانم به قرن ها
بر دل نهاد واقعه ی عون و جعفرم

تا رستخیر هردو جهانم زیاد برم
هنگامه ی شهادت عباس و اکبرم

جد و پدر به خلد و تو غلطان به خون و خاک
داد از غرور خصم جفا جو کجا برم
بنشست باز در بر آن جسم چاک چاک
رخ کند و گفت وای اخی روحنا فداک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بند ۳۱
گوهر بعدی:بند ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.