هوش مصنوعی:
این متن شعری است که درد و رنج شاعر را از فراق عزیزانش، به ویژه فرزند و همسرش، بیان میکند. شاعر از مصیبتهای زندگی، از دست دادن عزیزان، و احساس تنهایی و غربت سخن میگوید. همچنین، او از آرزوهای بربادرفته و ناامیدیهایش مینالد و از خداوند طلب آرامش میکند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مضامین عمیق عاطفی و غمانگیز مانند مرگ، فراق، و رنجهای روحی است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کمسال ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند اسارت، غربت، و مصیبتهای زندگی نیاز به بلوغ فکری و تجربهی بیشتری دارند.
بند ۳۶
کاش آن زمان که نهب نمودند لشکرم
دشمن ربوده بود سرم جای زیورم
پرواز سیر و باغ ترا دارم آرزو
وین دامگه نه بال به جا ماند و نه پرم
بر آتش فراق تو سندان و سنگ بود
ورنه گداختی سر و پا چار گوهرم
کاش آن شرر که سوخت خیام تو سوختی
چون تار و پود خیمه سراپای پیکرم
من زنده و تو کشته به خون خفته چاک چاک
خاکم به دیده باد که این حال ننگرم
می خورد بیوه گی و اسیری مرا به گوش
اما به راستی نمی افتاد باورم
صد بار از آن بتر که شدی گوش زد مرا
آمد ز ماجرای تو امروز برسرم
یک جا بلیت خود و تیمار اهل بیت
یک جا مصیبت پسر و داغ شوهرم
برداغ اکبرم چه تسلی دهند دل
درمان چه می کنند درین سوک اکبرم
بردوش جان هلاک جوانم گران نمود
صد ره فزون فراق تو آمد گران ترم
یارب مباد اسیر و غریبی زبون و زار
چونانکه من ذلیل و پریشان و مضطرم
تا رفت این پدر ز نظر و آن پسر مرا
غارب شد آفتاب و فرو ریخت اخترم
می خواستم هلاک خود اما ز بخت شوم
آخر کسی نشد به سوی مرگ رهبرم
من ره نورد کوفه تو در کربلا مقیم
این ها کی از زمانه گذشتی به خاطرم
پس مویه گر سکینه چو جانش به برگرفت
بنیاد بانگ وا ابتا را ز سر گرفت
دشمن ربوده بود سرم جای زیورم
پرواز سیر و باغ ترا دارم آرزو
وین دامگه نه بال به جا ماند و نه پرم
بر آتش فراق تو سندان و سنگ بود
ورنه گداختی سر و پا چار گوهرم
کاش آن شرر که سوخت خیام تو سوختی
چون تار و پود خیمه سراپای پیکرم
من زنده و تو کشته به خون خفته چاک چاک
خاکم به دیده باد که این حال ننگرم
می خورد بیوه گی و اسیری مرا به گوش
اما به راستی نمی افتاد باورم
صد بار از آن بتر که شدی گوش زد مرا
آمد ز ماجرای تو امروز برسرم
یک جا بلیت خود و تیمار اهل بیت
یک جا مصیبت پسر و داغ شوهرم
برداغ اکبرم چه تسلی دهند دل
درمان چه می کنند درین سوک اکبرم
بردوش جان هلاک جوانم گران نمود
صد ره فزون فراق تو آمد گران ترم
یارب مباد اسیر و غریبی زبون و زار
چونانکه من ذلیل و پریشان و مضطرم
تا رفت این پدر ز نظر و آن پسر مرا
غارب شد آفتاب و فرو ریخت اخترم
می خواستم هلاک خود اما ز بخت شوم
آخر کسی نشد به سوی مرگ رهبرم
من ره نورد کوفه تو در کربلا مقیم
این ها کی از زمانه گذشتی به خاطرم
پس مویه گر سکینه چو جانش به برگرفت
بنیاد بانگ وا ابتا را ز سر گرفت
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: ترکیب بند
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بند ۳۵
گوهر بعدی:بند ۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.