۹۴ بار خوانده شده

بند ۳۸

کآیا تو نیستی پدر مهرپرورم
لختی فزون نرفته که رفتی خود از برم

چاکم به دل که زد به تن این زخم ها ترا
از تن سرت که کرد جدا خاک برسرم

دشمن عبث به نعش تو رهبر نشد مرا
دانست کاین حدیث عجب نیست باورم

ای مرغ پرشکسته وامانده ز آشیان
شهباز سر بریده ی بی بال و بی پرم

ای سر برافتاده از پا درآمده
با گرز و تیغ و ناوک و زوبین و خنجرم

وا حسرتا که غایله ی ماتم تو برد
از یاد خاطره خود و سودای مادرم

سر نیستت به تن ولی از فرط بی کسی
باز از زمانه شکوه به سوی تو آورم

می خواستم که گل کنمت آستان ولیک
کو وقت کآستین یکی از اشک بفشرم

یک سوی سلب سلوت و سامان برگ و ساز
یک سوی مرگ خواهر و داغ برادرم

نهب سوار و رسته و خلخال و گوشوار
سلب کلاه و چادر و دستار و معجرم

از تاب درد و حسرت و اندوه چه بارها
همراه دارم از پی سوغات خواهرم

قتل ترا و وقعه ی هفتاد و یک شهید
مخصوص جد و جده ره آورد می برم

تا زنده ام پس از تو به جز خون و خاک چیست
آبی اگر بنوشم و نانی اگر خورم

پس گفت ای سپه چه بود عذر این گناه
این گونه خوار و زار چو بیند پیمبرم
نالید پس رقیه که اینجاست جای من
منزل مبارک ای پدر بی نوای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بند ۳۷
گوهر بعدی:بند ۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.