۲۲۵ بار خوانده شده

بند ۴۴

کای از غمت برادر با جان برابرم
غربال دور خاک بلا بیخت برسرم

چون زخم های خودنگری از ستاره بیش
داغ درون خویش اگر برتو بشمرم

گفتم رها کنند مگر زین قفس مرا
اما چه سود بال کدام است و کو پرم

خصم کشید و از سر کویت به عنف برد
این هم غمی دگر که ندانم کجا برم

ذبح تو باورم نشدی لیکن این قضا
امروز شد مشاهده ز الله و اکبرم

در پای ذوالجناح تو نامد ز دست ما
خود را فدا کنیم از این باب دلخورم

ز آن حرب و ضرب و زخمه و اخراج و ترکتاز
زین خشم و کینه خواهی خصم ستمگرم

ز آن تابشی که تافت به دل های تفته جان
ز آن آتشی که سوخت به خرگاه و چادرم

داغ بنات زار درون ریش دل پریش
نهب بساط و پرده و بالین و بسترم

نالان به پشت ناقه یتیمان بی نوا
عریان به روی بادیه عباس و اکبرم

با این تطاولات و تعدی هنوز دل
خالی نکرده خصم جفاکیش کافرم

خواهر بمیردت که نشد پیش مرگ تو
کی سازمت علاج و کدامین غمت خورم

نیرنگ داغ و نقش فراقت ز لوح دل
زایل فتد مگر به قضا گاه محشرم

پیش از بیان حال به پایان بریم عمر
وین داستان تمام نخواهد شد آخرم
حیرت به جای حفظ و تزلزل به جای تاب
بیمار کربلا به پدر کرد این خطاب:
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بند ۴۳
گوهر بعدی:بند ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.