۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷

بار غم بنشسته سنگین بر دلم
ناقه کی خیزد به زیر محملم

آخر ز دلازاری شرمی ای فلک
تا به کی ستمکاری شرمی ای فلک

او شهید و ما اسیر اینک به راه
خود چه بود این حسرت افزا منزلم

یا رب این وادی کجا کز هول آن
ماند بر سر دست و دستی بر دلم

سینه و جان را دریغا زین سفر
نیست غیر از داغ و حسرت حاصلم

گلعذاران را که بستر خون و خاک
پایی اندر راه و پایی در گلم

چون دل از تن های بی سر برکنم
یا کی از سرهای بی تن بگسلم

شد گرفتار دو جا یک قطره خون
سخت افتاده است کاری مشکلم

بعد آن خورشید اختر سوز باد
آه آتشبار شمع محفلم

آه کز موج سرشک تشنگان
کشتیم بشکست و دور از ساحلم

سوخت ما را جان درین آتش هنوز
ای عجب برخاست رویین هیکلم

داغ مرگ نوخطان پاکباز
کرد نقش کامرانی باطلم

شد صفایی با غم آن کشتگان
مردن آسان زندگانی مشکلم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.