۱۰۵ بار خوانده شده

بخش ۲۵ - در صلح انداختن ارمک میان کمخا وصوف

چو ننمود رو هیچ فنح و فلاح
بشد ارمک آنجا زبهر صلاح

دری چند از دگمه با خود ببرد
که نتوان شمردن چنین کار خورد

وزآنجا خبر شد که ارمک رسید
بسی جامه کمخا بپایش کشید

گرفت او همی دامنش زانبساط
کشید آستین وی این ازنشاط

مقرر نمودند با یکدیگر
که هر یک بفصلی بود تا جور

شود آن یکی شاه رخت بهار
بود در خزان این یکی شهریار

ولیکن لباسات قلب از میان
زدندی گره هر دم از ریسمان

که جائی نخواهد رسید این سخن
نخواهد شد این گفتگوها کهن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۴ - رزم کمخا بصوف
گوهر بعدی:بخش ۲۶ - در مذمت قماشهای قلب گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.