۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

چون پریشان است زلف یار ما
جز پریشانی نباشد کار ما

او به هر صورت که بنماید جمال
هم بدان معنی بود اظهار ما

گفت آن خورشید مهرویان ببین
در دل هر ذره ای، دیدار ما

گفتم او را من نیم جمله توئی
گفت آری ماگل و تو خار ما

گفت دانی آفتاب و ماه چیست
لمعه ی از روی پر انوار ما

یک شبی می گفت آن شمع طراز
سوختی از عشق آتش بار ما

او بود خورشید و ما چون سایه ایم
این بود ابحار و ثم الدار ما

ساغر می داد و ما را مست کرد
گفت کوهی فاش کن اسرار ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.