۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۱

آن دلربا که در دو جهانش نظیر نیست
خود ذات ساز چیست که او را ظهیر نیست

ازلامکان ز غیب هویت نمود رو
آن حضرتی که غیروی اندر ضمیر نیست

کی نور مستطیل کشیدی بشرق و غرب
چون آفتاب روشن اگر مستنیر نیست

کی می وزید باد صبا صبح مشکبار
گر بوی زلف یار بمشک و عبیر نیست

دانسته ایم اسم صفاتش که عین ما است
لیکن ز کنه ذات کبیر و صغیر نیست

طفل ره است نزد جوانان پاکباز
پیری که ساده دل ز ازل همچو پیر نیست

تا نقش عقل و علم نشوئی ز لوح دل
کوهی تو را ز باده صافی گزیر نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.