۱۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

از اضافات کرده ایم اسقاط
که نداریم در دو کون قراط

درجهان ساختم بنان جوی
فارغ از سبزه ایم و از جفزاط

جامه روح را بدوخت خدا
نه بمقراض و سوزن خیاط

موی پیشانیم چو حق بگرفت
در پی یار می روم به سباط

در ره وصل سالکان گفتند
هست دوزخ پل و بهشت صراط

همه پیغمبران بر این بودند
نوح ویعقوب و یوسف و اسباط

سوخت بر آتش فنا عارف
چوب مسواک و خرقه امشاط

به بهشتی فروخت یک گندم
هست شیطان ازین جهت خطاط

هر که او رفت در پی شیطان
در خطرها فتد از این خطواط

چون درآید بخانه دل دوست
نیست جانرا بغیر دوست بساط

پدر ماست آدم واحد
از حواز اد این همه اسباط

بسکه بستی خیال خال و خطش
کوهیا بی قلم شدی خطاط
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.