۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱

گفتمش از غم توجانم خست
گفت طرفی ز عشق رویم بست

گفتمش بردی ازکفم دل ودین
گفت تقدیر شد ز روز الست

گفتمش چون کند به چشم تودل
گفت باید حذر نمود از مست

گفتمش چیست نرخ یک بوست
گفت هر چیز در دوعالم هست

گفتمش گشته ام پریشان دل
گفت گفتم مزن به زلفم دست

گفتم آن عهد بسته توچه شد
گفت من بستم وزمانه شکست

گفتمش ده مرا نجات از غم
گفت می نوش وباش باده پرست

گفتم آسوده دل که شد به جهان
گفت آن کس که دل به زلفم بست

گفتمش کن مرا بلند اقبال
گفت مانند خاک ره شو پست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.