۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱

کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست
به کف صبحدم از زلف تو تا تاری هست

نه بجز ذکر تو در روز وشبم کاری هست
نه به جز فکر تو در سال و مهم کاری هست

می توان گفت که دارد ز دل من خبری
هر کجا درقفسی مرغ گرفتاری هست

نتوانم که تو راهمدم غیری بینم
گر چه هر جاست گلی همره او خاری هست

مگر ازگیسوی تو شانه گشاده است گره
که دکان بسته به هر دکه که عطاری هست

چشم مست تو بدین سان که ببرد ازمن هوش
نتوان گفت که درعهد تو هشیاری هست

ای دل اندر بر آنچشم سیه ناله مکن
که ننالد کس اگر در بر بیماری هست

مردم ازبسکه بزد از مژه خنجر به دلم
چشم مست تو عجب کافر خونخواری هست

حال آشفته دلم در شکن طره ی تو
داندآن صعوه که اندر دهن ماری هست

نه عجب بر سر مشک ار بنهی پا کز مشک
زیر هر چین وخم زلف تو خرواری هست

نیست درعهد شه روی زمین ناصر دین
به جز از طره ات ار رهزن و طراری هست

وصف روی تو و اشعار بلنداقبال است
صحبتی گر سر هر کوچه وبازاری هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.