۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲

چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت
بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت

آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع
که ز رخ طعنه به خورشیدمنور زد ورفت

که بدآن ترک وچه کین داشت که ناگه ز کمین
جست و برخسته دلم ازمژه خنجر زد ورفت

این همان کافر خونخوار بود کز ابرو
به دل پیر و جوان تیغ مکرر زد ورفت

به برم آمد و بنشست ومیش دادم وخورد
مست گردید ومرا سنگ به ساغر زد و رفت

گفتم ای مه بنشین باده بنوش از سر ناز
دست بر زلف وهمی پای به عنبر زد و رفت

آب برد از شکر و ریخت به روز شکر آب
از شکر خنده ز بس طعنه به شکر زد ورفت

گر نبرده است لب او زشکر شیرینی
مگس از پیش شکر پس ز چه بر سر زد و رفت

رفت تا از برم آن قوت روان قوت جان
مرغ روح از قفس تنگ تنم پر زد ورفت

گفتم ای دوست ز عشقت که بلنداقبال است
گفت آن کس که زدست غم من در زد ورفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.