۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۰

منجم گفتامشب مه قران با آفتاب دارد
بگفتم یارم ار ساقی شود جام شراب آرد

توگوئی آتش عشق بتان آب حیاتستی
که در پیری زلیخا را ز نوعهدشباب آرد

دل مردوزن یک شهر از و در پیچ و تاب افتد
دومشکین طره را بر چهره چون درپیچ وتاب آرد

به هر صورت نقاب چهره دل گشته غم ما را
اگر گیرد نقاب از رخ ویا بر رخ نقاب آرد

بدوگفتم ز چشم مست خودعیار تر دیدی
بگفت‌آری کسی کاندر برش از دل کباب آرد

بگفتم خواب را درچشم من منزل گزین گفتا
که چشمت چشمه سار آسا همی ترسم که آب آرد

دوچشم نیمخوابت برده اند از دیده خوابم را
ز لعل لب مرا ده نوشداروئی که خواب آرد

بدین گیسوی مشک آمیز مشک افشان مشک آگین
خطا باشد کس از چین و ختنگر مشک ناب آرد

بلند اقبال هم رستم دل است ای ترک دررزمش
اگر چشمت ز مژگان لشکر افراسیاب آرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.