۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۸

سزد بلبل به گل گر در گلستان هم نفس باشد
چرا پس جان من در تن گرفتار قفس باشد

چومرغی کز قفس باشد هوای گلشنش بر سر
به سیر عالم علوی مرا در دل هوس باشد

ز جان منچه سزد کاین چنین شد پای بست تن
به مستی فی المثل ماند که در قیدعسس باشد

ز جسمانی علایق دمبدم کاهد همی جانم
چو حلوایی که گردش روز وشب مور ومگس باشد

دلا آسایش ار خواهی بیفکن پیرهن از تن
که بار پیرهن برتن تو را از پوست بس باشد

بلند اقبال جسمش آن چنان کاهیده شد از غم
که هر گه دلبر او را دید گوید این چه کس باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.