۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۵

تا به زلف تو دلم ملحق شد
این پریشانی از او مشتق شد

تومگر روی به مه بنمودی
که مه از نورجمالت شق شد

بت ما رفت به بتخانه مگر
که چنین بتکده بی رونق شد

دود آه دل ما شد به فلک
که چنین روی فلک ازرق شد

آنکه با عشق تواش نیست سری
درهمان روز ازل احمق شد

درمیان حق وباطل چه کند
آنکه جاهل به حد مرفق شد

ما نگیریم قرار اندر نار
زآنکه ما را دل وجان زیبق شد

کسی از عشق بلند اقبال است
که شب وروز دلش با حق شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.