۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷

دلم آشفته ز آن آشفته موشد
قدم خم از غم ابروی اوشد

مگر آن سرو قد درگلشن آمد
که پای سرو اندر گل فرو شد

چه باک آن خوبرو گر گشته بدخو
که بدخو گشته هر کس خوبرو شد

دل وعشق وصبوری از غم هجر
همان افسانه سنگ و سبو شد

سر زلف تو تا چون صولجان گشت
دل مسکین من پیشش چوگو شد

بلند اقبال وصافی دل از آنم
که فکر وذکر من پیوسته هو شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.